گنجور

 
جهان ملک خاتون

در فراقش رود خون از دیده می‌بارم هنوز

وان ستمگر می‌نگوید ترک آزارم هنوز

سال‌ها تا گلبن مقصود را می‌پرورم

زآب چشم و بر نمی‌آید گل از خارم هنوز

گرچه بر باد هوس شد خرمن امّید من

تخم مهرش بر جبین دوستی کارم هنوز

گرچه صد داغست بر جانم ز هجران نگار

داغ مهرش بر جبین دوستی دارم هنوز

دلبر از کوی محبّت پای اگر بیرون نهاد

من به دست ناامیدی سر نمی‌خارم هنوز

زاری و افغان من بی‌او گذشت اندر فلک

وآن نگار آگه نگشت از نالهٔ زارم هنوز

گرچه در مهرش مرا جان و جهان از دست رفت

همچنان رحمت امیدست از جهاندارم هنوز