گنجور

 
جهان ملک خاتون

گفتم چو باز آید مگر بر حالم اندازد نظر

باز آمد و شد حال من از لطف او آشفته تر

یارب که گوید حال من در حضرت آن پادشاه

هم لطف او یاد آورد از حال درویشی مگر

تا دور گشت آن سیم تن از غم شدم بی خواب و خور

چشمم به ره گوشم به در کز وی دمی آرد خبر

ای باد وصلش را بگو کز محنت هجران تو

بیچاره ای در جست و جو تا کی خورد خون جگر

شاید که آری رحمتی کافتاده ام در زحمتی

چون دادت ایزد دولتی در حال مسکینان نگر

امید الطافت مرا افکند در عین عنا

ور نه من بی دل کجا وین زحمت و این درد سر

تا کی مرا ای سنگ دل داری چنین خوار و خجل

کار من مسکین مهل کز غم شود زیر و زبر

تا عهد با تو بسته ام عهد کسان بشکسته ام

تا با غمت پیوسته ام شادی نیندیشم دگر

صد چوب تیر از ترکشت کاو بر دل ما می زند

دل کرده‌ام قربان او جان و جهان پیشش سپر

 
 
 
ناصرخسرو

چشم تو خورشید و قمر گنج تو پر در و گهر

جود تو هنگام سحر هم بر خضر هم بر شجر

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
سنایی

ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر

از سر برون کن سرکشی امروز با ما باده خور

زین بادهٔ چون ارغوان پر کن سبک رطل گران

با ما خور ای جان جهان با ما خور ای بدر پدر

ای خوش لب شیرین زبان خوش خوش در آ اندر میان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سوزنی سمرقندی

خط نگار ترک من چون طوق قمری بر قمر

یا چون قطار مور بر گرد قمر بسته کمر

وان زلفق پرچین و شکن خمیده چون پشت شمن

بر روی آن سرو چمن ژولیده مو افروز بر

خط بدیع آیین اووان زلف مشک آگین او

[...]

اثیر اخسیکتی

افدیک یا خیر البشر، ای تاج عالم بلکه سر

چونت فتاد اینجا گذر، این المقام ایش الخبر

چون گفت شرعت طرقوا، شاها بمیدان شو زکو

از دوستان بربای کاو، از دشمنان بردار سر

نو کن روش را داستان، بشکن طلسم باستان

[...]

مولانا

ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر

تا سینه‌ها روشن شود افزون شود نور نظر

کوری هشیاران ده آن جام سلطانی بده

تا جسم گردد همچو جان تا شب شود همچون سحر

چون خواب را درهم زدی درده شراب ایزدی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه