گنجور

 
جهان ملک خاتون

تو تا کی همچو سرو از ما کشی سر

نیاری جز جفا از بهر ما بر

نمی گویم که تا چندم گذاری

من بیچاره را چون حلقه بر در

منم بر بستر هجران فتاده

تو در عیش و طرب با یار دیگر

به تاریکی زلفت درفتادم

به بویش گر توانم گشت رهبر

مگر خورشید رویت را ببینم

اگرچه نیستم جانات در خور

من بیچاره هستم در فراقت

ز چشم و دل میان آب و آذر

اگرچه نیستت با ما عنایت

ز جان گوید جهان کز عمر برخور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دقیقی

پریچهره بتی عیار و دلبر

نگاری سرو قدّ و ماه منظر

سیه چشمی که تا رویش بدیدم

سرشکم خون شدست و بر مشجر

اگر نه دل همی‌خواهی سپردن

[...]

عنصری

غنودستند بر ماه منور

خط و زلفین آن بت روی دلبر

یکی را سنبل نو رسته بالین

یکی را لالۀ خود روی بستر

ز مشکین جعد زنجیرست گویی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور

میان عاشق و معشوق بنگر

نگه کن تا چه باید هر دوانرا

وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر

چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

همایون جشن عید و ماه آذر

خجسته باد بر شاه مظفر

امیر انشاه بن قاورد جغری

جمال دین و دین را پشت و یاور

خداوندی ، کجا کوته نماید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه