گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

جان اگر هست یقین درخورت ای آب حیات

ای دو صد جان و جهان باد فدای کف پات

دل ز ما بردی و جان نیز طلب می داری

گر کنی میل بدین خیر چه به زین درجات

گر گرفتار شب ظلمت هجران شده ام

نیست بر صبح وصال توأم امّید نجات

بیش از اینم به جفا از بر خود دور مکن

که مرا هست بسی با تو ره از چند جهات

گر دهی از لب شیرین خودم بوسی چند

چه شود حسن رخ خوب تو را هست زکات

بر سر ما قدمی نه ز سر لطف دمی

زآنکه نقصان نبود سرو سمن بوی ز مات

با طبیب دل پر درد بگفتم حالم

گفت جز وصل دلارام نیابیم دوات

گفتمش شربت نوشی بنویسم به لبت

گفت آخر چه کنم چون نه به دستست دوات

گر کنی میل سوی ما به نثار قدمت

سر و زر را چه محل هر دو جهان باد فدات

در شب عید رخت هر دو جهان کرده فدا

همه شب نعره زنانیم به کوه عرفات

گر گریبان وصال تو بیاریم به کف

ندهم دامنت از دست به روز عرصات