گنجور

 
جهان ملک خاتون

بیشتر خلق جهان در پی جاه و درمند

ز وفا دور و جفاجوی و نه اهل کرمند

روزگاریست پرآشوب که از خلق جهان

حذر اولیست که یاران وفادار کمند

وحشتی از همه دارند ندانم که چرا

همچو آهوی چرا گشته ز مردم برمند

بهر یک نان که مبادا به جهانش سفله

هست امکان که تهیگاه هم از هم بدرند

گردش دور فلک را چو بقا نیست چرا

آخر از کار جهان جمله چنین بی خبرند

بنده ی قدّ تو گشتند ز جان تا دانی

سرو نازی که به بالای تو اندر چمنند

دل من آهوی وحشیست که در کوه و درت

گشت سرگشته و عمری که نیامد به کمند