گنجور

 
جهان ملک خاتون

بیشتر خلق جهان در پی جاه و درمند

ز وفا دور و جفاجوی و نه اهل کرمند

روزگاریست پرآشوب که از خلق جهان

حذر اولیست که یاران وفادار کمند

وحشتی از همه دارند ندانم که چرا

همچو آهوی چرا گشته ز مردم برمند

بهر یک نان که مبادا به جهانش سفله

هست امکان که تهیگاه هم از هم بدرند

گردش دور فلک را چو بقا نیست چرا

آخر از کار جهان جمله چنین بی خبرند

بنده ی قدّ تو گشتند ز جان تا دانی

سرو نازی که به بالای تو اندر چمنند

دل من آهوی وحشیست که در کوه و درت

گشت سرگشته و عمری که نیامد به کمند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند

وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند

بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی

از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند

شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین

[...]

مولانا

شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تن‌اند

پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند

همام تبریزی

برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند

عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند

من دیوانه ز زنجیر نمی‌اندیشم

که کشیده‌ست مرا زلف مسلسل در بند

خسروان از پی نخجیر دوانند ولی

[...]

حکیم نزاری

آن کدام‌اند و کیان‌اند و کجا می‌باشند

کز خرد دور و برانگیخته با اوباش‌اند

گرچه آزرده و رنجور شود دل‌هاشان

از جفای دگران سینۀ کس نخراشند

برِ این کِشته گر ابلیس خورد گر آدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه