تا تو بر رخ داده ای از زلف تاب
آتشی افکنده ای در شیخ و شاب
زان همی سوزد جگر در سینه ام
خون ز چشمم می رود بر جای آب
در ره عشقت چو خاک افتاده ام
نازنینا سر چو سرو از ما متاب
جرعه ای زان جام لب می خورده ام
لاجرم گشتم چنین مست و خراب
این زمان بر جای می خون می خورم
وز دل مجروح نافرمان کباب
حالیا در ظلمت هجرم زبون
تا ز وصلت کی برآید آفتاب
روی پنهان کرده ای از ما چرا
کس نمی بندد به مه هرگز نقاب
تا به کی داری مرا ای ماه روی
همچو زلف خویشتن در پیچ و تاب
من جهان و جان به شکرانه دهم
ار ببینم یک شبی رویت به خواب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این جهان خواب است، خواب، ای پور باب
شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟
روشنیی چشم مرا خوش خوش ببرد
روشنیش، ای روشنائیی چشم باب
تاب و نور از روی من میبرد ماه
[...]
آفتاب از روی تو بر دست تاب
خود ازین رویست فخر آفتاب
در سحاب از جود تو آمد اثر
زان بود خیرات عالم در سحاب
زور و تاب خسروان سهم تو بود
[...]
من عجب دارم همی از شاعران
تا چرا گویند راد است آفتاب
گرد صحرا سال و مه گردد همی
تا کجا در یابد او یک قطره آب
برخورد آن آب و آنگه میدهد
[...]
کافران را داده مهلت در عقاب
نا فرستاده به عهد او عذاب
ابشروا یا قوم هذا فتح باب
قد نجوتم من شتاب الاغتراب
افرحوا قد جاء میقات الرضا
من حبیب عندهام الکتاب
قال لا تأسوا علی ما فاتکم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.