در ما فکنده ای چو سر زلف خویش تاب
زین بیش آن مپیچ و سر از سوی ما متاب
تا کی نهان شوی ز دو چشم دلم بگو
هرگز که دید صورت خورشید در نقاب
ما را ز مهر روی تو در دل حرارتیست
تسکین آن نمی شود اّلا به ماهتاب
ماه رخت مدار دریغ از من ضعیف
از ذرّه کی دریغ کند مهر آفتاب
رنجور عشق را ز دِوا چاره ای بساز
زیرا که هست چاره ی بیچارگان ثواب
ای سرو راستی بنشین در دو چشم ما
دانی که جای سرو روانست در سر آب
آتش گرفت در دل ما رحمتی نمای
زان رو که خون همی رود از چشم ما چو آب
گفتم جهان ز عدل تو آبادتر شود
اکنون یقین شدم که تو خواهی جهان خراب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟
گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب
گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب
گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف
گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب
گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف
[...]
ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب،
بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب:
بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز
دیدهاست چشمهای که درو نیست هیچ آب
چشمهست و آب نیست، پس این چشمه چون بُوَد؟
[...]
چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب
رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب
چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه
بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب
از گریه چون غرابم آواز در گلو
[...]
ای تیغ تو کشیده ترا ز تیغ آفتاب
ای نجم دین و از تو به کفر اندر اضطراب
با همت تو وهم نداند برید راه
با هیبت تو دهر نیارد چشید خواب
حکم ترا مطیع بود روز و شب فلک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.