آن غمزه فتّانت از خواب چو برخیزد
دانم که ز هر گوشه صد فتنه برانگیزد
بر خاک درش دایم چون معتکفیم از جان
آخر ز چه رو جانان خون دل ما ریزد
بر خاک من مسکین چون درگذری ای دوست
گردیم چو برخیزد در دامنش آویزد
جان گم شده از دستم بر خاک سر کویش
دل خاک سر هر کو بی فایده می بیزد
چون نیست تو را میلی با غم زدگان چتوان
بیچاره دل محزون با بخت چه بستیزد
آن سلسله ی مشکین بر پای دل ما نه
کز زلف چو زنجیرت دیوانه نپرهیزد
آن کس که غم عشقت از جان و جهان جوید
از تیغ نیندیشد وز تیر نه بگریزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آن کس که دلی دارد آراستهی معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد
گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد
[...]
آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد
وان لحظه که بنشیند بس شور (بپا خیزد)
از خاک سر کویش خالی نشود جانم
گر خون من مسکین با خاک برآمیزد
ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده
[...]
گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد
هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد
آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد
وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد
هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد
[...]
با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد
صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد
گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی
هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد
بنمای به خوبان رخ در حسن مکن دعوی
[...]
گفتم که دمی بنشین تا فتنه نبرخیزد
گفتا نبود عاشق کز فتنه بپرهیزد
گفتم ز خُم وحدت هر جام به هر رنگست
گفتا که محیط از موج صد نقش برانگیزد
گفتم که شوم عاقل وز عشق تو بگریزم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.