گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

آن غمزه فتّانت از خواب چو برخیزد

دانم که ز هر گوشه صد فتنه برانگیزد

بر خاک درش دایم چون معتکفیم از جان

آخر ز چه رو جانان خون دل ما ریزد

بر خاک من مسکین چون درگذری ای دوست

گردیم چو برخیزد در دامنش آویزد

جان گم شده از دستم بر خاک سر کویش

دل خاک سر هر کو بی فایده می بیزد

چون نیست تو را میلی با غم زدگان چتوان

بیچاره دل محزون با بخت چه بستیزد

آن سلسله ی مشکین بر پای دل ما نه

کز زلف چو زنجیرت دیوانه نپرهیزد

آن کس که غم عشقت از جان و جهان جوید

از تیغ نیندیشد وز تیر نه بگریزد