تا چند دل از هجر تو بیهوش توان کرد
زهر شب هجران رخت نوش توان کرد
آتش چه زنی از رخ خود در من از این بیش
بر آتش هجران تو سر پوش توان کرد
یکباره بکش تا برهم از غم هجران
بر آتش غم تا به کی این جوش توان کرد
با آنکه جفا بر من دلداده پسندی
ای دوست وفای تو فراموش توان کرد
گر وصل نباشد صنما دست وفا را
با خیل خیال تو در آغوش توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مه را اگر از مشک زره پوش توان کرد
تشبیه بدان زلف و بنا گوش توان کرد
چون شکّر شیرین بشکر خنده درآری
جان برخی آن لعل گهر پوش توان کرد
می تلخ نباشد چو ز دست تو ستانند
[...]
جانا غم عشق تو فراموش توان کرد
غیر از غم عشق تو در آغوش توان کرد
گر تو صد از این جور کنی بر من مسکین
ای جان به ستم عهد فراموش توان کرد
گر چه سخنم یاد نگیری به حقیقت
[...]
با یاد تو کونین فراموش توان کرد
گر ز هر دهی باده صفت نوش توان کرد
حیف است که در گردن حور افکندش کس
دستی که به یاد تو در آغوش توان کرد
شکرانة این لطف که در یاد تو هستیم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.