گنجور

 
خواجوی کرمانی

مه را اگر از مشک زره پوش توان کرد

تشبیه بدان زلف و بنا گوش توان کرد

چون شکّر شیرین بشکر خنده درآری

جان برخی آن لعل گهر پوش توان کرد

می تلخ نباشد چو ز دست تو ستانند

کز دست تو گر زهر بود نوش توان کرد

حاجت بقدح نیست که ارباب خرد را

از جام لبت واله و مدهوش توان کرد

گر دست دهد شادی وصل تو زمانی

غمهای جهان جمله فراموش توان کرد

بی آتش رخسار تو خون در دل عشّاق

بارو نتوان کرد که در جوش توان کرد

مرغان چمن را چو صبا بوی گل آرد

زنهار مپندار که خاموش توان کرد

از روی توام منع کنند اهل خرد لیک

بر قول بد اندیش کجا گوش توان کرد

خواجو تو مپندار که بی سیم زمانی

با سیمبران دست در آغوش توان کرد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
جهان ملک خاتون

تا چند دل از هجر تو بیهوش توان کرد

زهر شب هجران رخت نوش توان کرد

آتش چه زنی از رخ خود در من از این بیش

بر آتش هجران تو سر پوش توان کرد

یکباره بکش تا برهم از غم هجران

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
فیاض لاهیجی

با یاد تو کونین فراموش توان کرد

گر ز هر دهی باده صفت نوش توان کرد

حیف است که در گردن حور افکندش کس

دستی که به یاد تو در آغوش توان کرد

شکرانة این لطف که در یاد تو هستیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه