گنجور

 
جهان ملک خاتون

بازم غم فراق تو دردی به جان نهاد

تا کی توان غمی به دل ناتوان نهاد

هر چند سرو قدّ تو از ما کناره جست

دل باوفا و عهد تو جان در میان نهاد

گنجور عشق روی تو جانست و در دلم

گنجست مهر روی تو در وی نهان نهاد

سرو روان ما به تو مایل دلم ز جان

زیرا جهان و جان به سر تو روان نهاد

خون دلم به غمزه ی فتّان دگر بریخت

چشمش ببین چه قاعده ای در جهان نهاد

قربان شدن به کیش من خسته به بود

چون تیر غمزه چشم تو اندر کمان نهاد

قولت نه معنیی که توان بست دل بر او

عهدت نه صورتی که بر او دل توان نهاد

شد بحر خون دو چشمم و این مردمک در او

همچون حباب خانه بر آب روان نهاد

بگرفت دامن شب وصل تو دست دل

تا لطف جان فزای تو پا در میان نهاد

دل در هوای وصل تو روح و روان ز شوق

کرد او فدای راهت و منّت به جان نهاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

هرکس که دل بر آن صنم دلستان نهاد

جان در بلا فکند و تن اندر هَوان نهاد

آن دلستان که هست بر او رخ چو گلستان

ناگه بنفشه بر طرف‌ گلستان نهاد

دو دایره زغالیه بر مشتری کشید

[...]

ظهیر فاریابی

تا غمزه تو تیر جفا بر کمان نهاد

خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد

بس جان نازنین که بلا را نشانه شد

زان تیرها که غمزه تو بر کمان نهاد

صبری که در میان غمم دستگیر بود

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

درّی که چرخ بر طبق اسمان نهاد

بهر نثار موکب صدر جهان نهاد

بفکند چار نعل هلال آسمان دوبار

تا با رکاب خواجه عنان بر عنان نهاد

آن خواجه یی که پایۀ قدرش ز مرتبت

[...]

خواجوی کرمانی

چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد

آشوب در نهاد من ناتوان نهاد

چشمت بقصد کشتن من می کند کمین

ورنی خدنگ غمزه چرا در کمان نهاد

هیچش بدست نیست که تا در میان نهد

[...]

سلمان ساوجی

در درج عقیق لبت نقد جان نهاد

جنسی عزیز یافت، به جایی نهان نهاد

قفلی ز لعل بر در آن درج زد لبت

خالی ز عنبر آمد و مهری بر آن نهاد

باریکتر از مو کمرت را دقیقه‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه