گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا چند کنم جانا از دست غمت فریاد

زین بیش نمی آرم من طاقت این بیداد

من با غم هجرانت تا کی گذرانم روز

شاید که کنی یک شب از وصل خودم دلشاد

دیدم قد رعنایت گشتم ز میان جان

من بنده آن قامت هستی تو چو سرو آزاد

بخرام میان باغ تا قامت تو بیند

افتد ز قدم در دم هم طوبی و هم شمشاد

درآتش هجرانت ای دوست خبر داری

کاین خانه ی صبر من برکند غم از بنیاد

حال دل مسکینم آخر که تواند گفت

ای نور دو چشم من در گوش تو غیر از باد

فریاد جهان سوزم افتاده به کوه و دشت

تا سوز غم عشقت در هر دو جهان افتاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

ای مردمک دیده تا کی کنی این بیداد

خون جگرم ریزی از دیده که شرمت باد

هجران تو جانم را آورد به لب باری

وز دولت وصل تو یک لحظه نگشتم شاد

شیرین لب تو هرگز کی داد شبی کامم

[...]

جیحون یزدی

شه معتمدالدوله آن داور شه اجداد

برسده او امجاد رخسا پی استسعاد

خرگاه شکوه وی دارد زنجوم اوتاد

شاهی که وجود اوست قطب فلک ایجاد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جیحون یزدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه