گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای مردمک دیده تا کی کنی این بیداد

خون جگرم ریزی از دیده که شرمت باد

هجران تو جانم را آورد به لب باری

وز دولت وصل تو یک لحظه نگشتم شاد

شیرین لب تو هرگز کی داد شبی کامم

وز حسرت روی تو جان داد چنین فرهاد

آن روز که می بستی بر عهد و وفا بندی

با من خردم می گفت عهدیست نه بر بنیاد

دادم بده از وصلت ای دوست شبی آخر

ورنی بر دادارم از جور تو خواهم داد

دریاب دل ما را ورنه دو جهان باری

از دست جفای تو بر باد نخواهم داد

هستت دل چون پولاد رحمی نبود در وی

تا چند زنم آخر فریاد ز تو فریاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

تا چند کنم جانا از دست غمت فریاد

زین بیش نمی آرم من طاقت این بیداد

من با غم هجرانت تا کی گذرانم روز

شاید که کنی یک شب از وصل خودم دلشاد

دیدم قد رعنایت گشتم ز میان جان

[...]

جیحون یزدی

شه معتمدالدوله آن داور شه اجداد

برسده او امجاد رخسا پی استسعاد

خرگاه شکوه وی دارد زنجوم اوتاد

شاهی که وجود اوست قطب فلک ایجاد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جیحون یزدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه