من دلداده ندارم به غم عشق دوا
چارهٔ درد من خسته بجو بهر خدا
من سودازده در عشق تو سرگردانم
همچو زلف تو به گرد رخ تو بی سر و پا
زآنکه آمد ز غم عشق تو جانم بر لب
قصهٔ حال دل خویش بگفتم به صبا
گفتمش از من دلخسته به دلدار بگوی
یک شبم از سر لطف از در کاشانه درآ
من چنین واله و سرگشته و مشتاق به تو
تو گریزان ز من خسته نگویی که چرا
نظری کن به دو چشمم تو به حالم صنما
که ز هجران تو چون زلف تو گشتم شیدا
چون به خاک در تو تشنه به جانم چه کنم
از سر لطف و کرامت نظری کن سوی ما
به جفا تا به کی آخر دل ما بخراشی
مینیابم ز سر کوی تو بویی ز وفا
گرچه در کار جهان نیست وفا میدانم
لیکن از یار بگو چند توان برد جفا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار از درد و رنج عشق سخن میگوید. او به شدت دلتنگ و سرگردان است و از معشوق خود طلب نظر و محبت میکند. او به صبا (باد) میگوید که حال دلش را برای معشوق بگوید و از خستگی و اشتیاق خود بگوید. شاعر به حس بیقراری و شیداییاش اشاره میکند و از معشوق میخواهد که با نگاهی به او، کمی از دردهایش کم کند. او همچنین بر این نکته تأکید میکند که با وجود بیوفاییهای این جهان، تحمل درد عشق را ندارد و از معشوق میخواهد که دست از جفا بکشد. در نهایت، او احساس میکند که به خاطر انتظار و دوری از معشوق به خاک میافتد و بسیار تشنه محبت اوست.
هوش مصنوعی: من کسی را ندارم که به خاطر عشق به او دلم شاد باشد. برای درمان دردهای درونیام به دنبال راهی هستم، خواهش میکنم به خاطر خدا کمکم کن.
هوش مصنوعی: من در عشق تو به شدت درگیر و دچار افسردگی هستم، همچون زلفهای تو که دور چهرهات به طور ناگهانی و بینظم پیچیدهاند.
هوش مصنوعی: از آنجا که عشق تو باعث شده جانم به لب برسد، قصه حال و احوال دلم را به نسیم صبح گفتم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که از روی محبت، به محبوب من بگو که یک شب به خاطر من، با مهربانی به خانهام بیاید.
هوش مصنوعی: من اینقدر دلباخته و شیفتهی تو هستم، در حالی که تو از من دوری میکنی و خسته نباشی، چرا این وضعیت برای من پیش آمده است؟
هوش مصنوعی: به من یک نگاهی بینداز، ای محبوب من، که از دوری تو چنان دیوانه شدهام مانند زلفهای تو.
هوش مصنوعی: وقتی به خاک این دنیا افتادهام و به تو نیاز دارم، چه کار باید بکنم؟ لطفاً با نگاه مهربانت به ما توجه کن.
هوش مصنوعی: تا کی باید به ما جفا کنی و دل ما را بشکنی؟ من هیچ بویی از وفا و صداقت از کوی تو دریافت نمیکنم.
هوش مصنوعی: هرچند میدانم که در دنیا وفایی وجود ندارد، اما از معشوق بگو که تا چقدر میتوان جفای او را تحمل کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما
نکند هیچ کس این بیادبان را ادبی
گرد گرداب مگرد ای که ندانی تو شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری
ای رفیقان من ای عمر و منصور و عطا
که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا
کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان
خبری هست ز شوال به نزدیک شما
تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال
[...]
شاه باز آمد برحسب مراد دل ما
ملت از رایت او ساخته عونی به سزا
خیل خیل از خدمش تعبه کرده دگر
جوق جوق از حشمش تاختنی برده جدا
سوی هر مرحله راهی (پیموده) برده یک تن
[...]
هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا
اگر آشفته و شوریده شود هست روا
منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم
منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا
هوشمن درلب ماهی است به قده سروسهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.