ای دوست بگو که چیست رایت
تا کی بکشم جفا برایت
بر خون منت گرت مرادست
سر چون بکشم ز حکم و رایت
هر چند جفا کنی تو بر ما
بیرون نکنم ز دل وفایت
بر ما بگذر چو سرو جانا
در دیده کشیم خاک پایت
از جان و دل اشتیاق باری
داریم به دوست بی نهایت
بر جوی دو چشم ما فرود آی
تا در دل و جان کنیم جایت
سلطان جهان تویی به تحقیق
می پرس ز حالت گدایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آرزوی قدر لقایت
وی قبله آسمان سرایت
در عالم نطق، هیچ ناطق
نا گفته سزای تو ثنایت
هر جای که خواجه ای، غلامت
[...]
ای حاکم کشور کفایت
فرمانده فتوی ولایت
ز آنجا چو ز بر کشید رایت
شد والی پنجمین ولایت
ای خوانده حبیب خود خدایت
ملک و ملک و فلک برایت
اول علمی کز آفرینش
افراشت نبود جز ولایت
ای هفت فلک به رسم در خواست
[...]
دل حاضر دار با خدایت
تا فیض بیابی از عنایت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.