گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دوست بگو که چیست رایت

تا کی بکشم جفا برایت

بر خون منت گرت مرادست

سر چون بکشم ز حکم و رایت

هر چند جفا کنی تو بر ما

بیرون نکنم ز دل وفایت

بر ما بگذر چو سرو جانا

در دیده کشیم خاک پایت

از جان و دل اشتیاق باری

داریم به دوست بی نهایت

بر جوی دو چشم ما فرود آی

تا در دل و جان کنیم جایت

سلطان جهان تویی به تحقیق

می پرس ز حالت گدایت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای آرزوی قدر لقایت

وی قبله آسمان سرایت

در عالم نطق، هیچ ناطق

نا گفته سزای تو ثنایت

هر جای که خواجه ای، غلامت

[...]

سلمان ساوجی

ای خوانده حبیب خود خدایت

ملک و ملک و فلک برایت

اول علمی کز آفرینش

افراشت نبود جز ولایت

ای هفت فلک به رسم در خواست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

دل حاضر دار با خدایت

تا فیض بیابی از عنایت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه