گنجور

 
جهان ملک خاتون

به رویت اشتیاقم بی نهایت

بود گر سویم اندازی عنایت

جفا کردی بسی بر من نگارا

نپیچیدم سر از مهر و وفایت

که جان من ز هجران بر لب آمد

بگو جانا اگر اینست رایت

تو سلطان جهانداری خدا را

نظر کن یک زمان سوی گدایت

بسی از دشمن و از دوست دیدم

جفا و جور و خواری از برایت

تو هم گر زانکه گردانی چو پرگار

نگردانم سر از فرمان و رایت

گر آب زندگانی بخشدم خضر

نخواهم آن و خواهم خاک پایت

نظر بر من نداری تا دگربار

چه کردند از من مسکین روایت

ندارم صبر دل کز حد ببردی

جفا و جور را هم هست غایت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظامی

جهان بیرون مباد از حکم و رایت

زمین خالی مباد از خاکِ پایت

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
سعدی

ندانستند قدر فضل و رایت

وگرنه سر نهادندی به پایت

حکیم نزاری

به دیدار تو مشتاقم به غایت

ندارد آرزومندی نهایت

اگر خواهی توانی تافت بر ما

عنانی از سر لطف و عنایت

بیا بنشین دمی با ما چنان کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه