به رویت اشتیاقم بی نهایت
بود گر سویم اندازی عنایت
جفا کردی بسی بر من نگارا
نپیچیدم سر از مهر و وفایت
که جان من ز هجران بر لب آمد
بگو جانا اگر اینست رایت
تو سلطان جهانداری خدا را
نظر کن یک زمان سوی گدایت
بسی از دشمن و از دوست دیدم
جفا و جور و خواری از برایت
تو هم گر زانکه گردانی چو پرگار
نگردانم سر از فرمان و رایت
گر آب زندگانی بخشدم خضر
نخواهم آن و خواهم خاک پایت
نظر بر من نداری تا دگربار
چه کردند از من مسکین روایت
ندارم صبر دل کز حد ببردی
جفا و جور را هم هست غایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر ابراز اشتیاق و درد دل شاعر به معشوق است. شاعر از جفایی که از طرف معشوق دیده، صحبت میکند و میگوید دلش از دوری و هجران معشوق به لب آمده است. او از معشوق میخواهد که نگاهی به او بیندازد و در این حال، به او یادآوری میکند که با وجود سختیها و جفاهایی که دیده، همچنان به محبت و فرمانهای او پایبند است. در پایان، او از عدم صبر و تحمل خود میگوید و به این نکته اشاره میکند که جفا و ستم هیچ حد و مرزی ندارند.
هوش مصنوعی: علاقهام به چهرهات بیپایان است، اگر بر من نظر لطف کنی.
هوش مصنوعی: عزیزم، بر من بسیار بیمهری کردی، اما من هرگز رابطهام با محبت و وفاداریات را قطع نکردم.
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری تو در حال احتضار هستم، پس بگو ای محبوب، اگر این وضعیت است، پس راه تو چیست؟
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که تو پادشاه جهان هستی، پس در یک لحظه به حال فقیران و نیازمندان توجه کن.
هوش مصنوعی: من در زندگی خود از دشمنان و دوستان، بیمهری، سختی و تحقیر را بابت تو مشاهده کردهام.
هوش مصنوعی: اگر تو هم از دستورات و قوانین پیروی کنی، من نیز از زیر بار مسئولیت و رهبری شانه خالی نمیکنم.
هوش مصنوعی: اگر به من آب حیات را بدهند، به خضر هم نیازی ندارم و فقط خاک پای تو را میخواهم.
هوش مصنوعی: تو به من نمینگرسی تا ببینی این مسکین در غیبت تو چه سرنوشتی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: صبر من تمام شده و دیگر نمیتوانم ظلم و بدی را تحمل کنم، زیرا به نهایت خود رسیدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو صافی گشت شهر و آن ولایت
از آنجا سوی ری آورد رایت
جهان بیرون مباد از حکم و رایت
زمین خالی مباد از خاکِ پایت
پدر بگشاد راهش در هدایت
به پیش او فرو گفت این حکایت
ندانستند قدر فضل و رایت
وگرنه سر نهادندی به پایت
به دیدار تو مشتاقم به غایت
ندارد آرزومندی نهایت
اگر خواهی توانی تافت بر ما
عنانی از سر لطف و عنایت
بیا بنشین دمی با ما چنان کن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.