راست گویم مُرْوَت از عالم برفت
شرم از چشم بنی آدم برفت
هم کم و بیشی وفا در خلق بود
آن نشد بیش این زمان و کم برفت
همدمم غم بود اندر هجر تو
شکر کز وصل توام همدم برفت
ای بسا دردی که بودم از غمت
یافتم وصل ترا دردم برفت
آمد امّا پیش ما ننشست دوست
پرسشی فرمود و هم دردم برفت
از فراقش باز بر خاکم نشاند
در غمش از دیده ی ما دم برفت
آفتاب روز وصلش باز شد
بار دیگر از جهان شبنم برفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از فقدان وفا و مروت در جامعه صحبت میکند و از کمارتباطی و دوری از محبوبش شکایت دارد. او ابراز میکند که غم و درد جداییاش را تحمل کرده، اما وقتی به وصال محبوب میرسد، غمهایش نیز از بین میروند. در نهایت، به این نتیجه میرسد که لحظات خوشی که میتواند با دوستش سپری کند، بهسرعت میگذرد و دوباره حسرت جدایی را احساس میکند. شاعری بر احساسات عمیق انسانی، از قبیل عشق و فراق، تأکید میکند.
هوش مصنوعی: به صراحت بگویم که مروت و جوانمردی از دنیا رخت بربسته و شرم و حیا از چشمان مردم رفته است.
هوش مصنوعی: وفای مردم همیشه به مقدار کم و زیاد وجود داشته است، اما در این زمان نه بیشتر شده و نه کمتر میشود.
هوش مصنوعی: در دوری تو تنها غم و اندوه همراهم بود، زیرا اکنون که به وصالت رسیدم، آن اندوه و غم از میان رفت.
هوش مصنوعی: بسیاری از دردهایی که به خاطر عشق و غم تو تحمل کردم، اکنون با رسیدن به تو و وصالات، برطرف شدهاند.
هوش مصنوعی: دوست به ما آمد اما نزد ما نماند. سوالی پرسید و سپس دردی که داشتم، از بین رفت.
هوش مصنوعی: از دوری او دوباره بر زمین نشستم و در غمش اشک من بیخبر بر زمین ریخت.
هوش مصنوعی: خورشید دوباره در روز وصال او تابید و شبنم جهان ناپدید شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.