گنجور

 
مولانا

اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیست

تو ابر در او کش که به جز خصم قمر نیست

ای خشک درختی که در آن باغ نرُسته‌ست

وی خوار عزیزی که در این ظلّ ِ شجر نیست

بسکل ز جز این عشق اگر دُر یتیمی

زیرا که جز این عشق تو را خویش و پدر نیست

در مذهب عشاق به بیماری مرگست

هر جان که به هر روز از این رنجْ بتر نیست

در صورت هر کس که از آن رنگ بدیدی

می‌دان تو به تحقیق که از جنس بشر نیست

هر نی که بدیدی به میانش کمر عشق

تنگش تو به بر گیر که جز تنگ شکر نیست

شمس الحق تبریز چو در دام کشیدت

منگر به چپ و راست که امکان حذر نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصرالمعالی

آوخ گلهٔ پیری پیش که کنم من

کین درد مرا دارو جز تو بدگر نیست

ای پیر بیا تا گله هم با تو کنم من

زیرا که جوانان را زین حال خبر نیست

عطار

از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست

مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست

در جشن می عشق که خون جگرم ریخت

نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست

مستان می‌عشق درین بادیه رفتند

[...]

جهان ملک خاتون

ما را ز سر کوی غمت راه به در نیست

مشکل که جز این کوی مرا روی دگر نیست

دل بردی و جان را به غم عشق سپردی

و امروز غذایم بجز از خون جگر نیست

این شب چه شب محنت ایام فراقست

[...]

کلیم

زان سینه چه راحت که ره زخم بدر نیست

بادی نخورد بر دل اگر خانه دو در نیست

با این همه تنگی که نصیب دهن اوست

داغم که چرا روزی ارباب هنر نیست

چشمت غم آن زلف سیه روز ندارد

[...]

صائب تبریزی

جز گوشه میخانه مرا جای دگر نیست

چون خم ز خرابات مرا پای سفر نیست

با تلخی هجران بسرآریم که نی را

جز بند گران حاصلی از قرب شکر نیست

چون آینه آب خضر زنگ نگیرد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه