اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیست
تو ابر در او کش که به جز خصم قمر نیست
ای خشک درختی که در آن باغ نرُستهست
وی خوار عزیزی که در این ظلّ ِ شجر نیست
بسکل ز جز این عشق اگر دُر یتیمی
زیرا که جز این عشق تو را خویش و پدر نیست
در مذهب عشاق به بیماری مرگست
هر جان که به هر روز از این رنجْ بتر نیست
در صورت هر کس که از آن رنگ بدیدی
میدان تو به تحقیق که از جنس بشر نیست
هر نی که بدیدی به میانش کمر عشق
تنگش تو به بر گیر که جز تنگ شکر نیست
شمس الحق تبریز چو در دام کشیدت
منگر به چپ و راست که امکان حذر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عمق و پیچیدگی عشق میپردازد. شاعر به این نکته اشاره دارد که کسی که اثر عشق در دلش نیست، مانند ابر بدون باران است و تنها خصم قمر را در دل دارد. او همچنین به تشبیه درخت خشک و عزیزان بیاحترامی میکند که در سایهی درختان دیگر نمیرویند. عشق را به عنوان تنها ارث و ریشهی انسانی معرفی میکند که انسانها را از یتیمی و تنهایی نجات میدهد. در این مذهب عشق، دوری از رنج و مرگ ناممکن است و هر کسی که رنگ عشق را ندیده، به واقع از جنس بشر نیست. در نهایت، با اشاره به شمس تبریز، شاعر تأکید میکند که در دام عشق افتادن امری است اجتنابناپذیر و توجهی به چپ و راست نکنیم، زیرا راهی برای فرار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در دل کسی نشانهای از عشق پیدا نشود، مانند این است که برای او ابر بگشایی، زیرا او جز دشمن چیزی درونش ندارد.
هوش مصنوعی: تو ای درخت خشک که در این باغ هیچ ثمری ندادهای، همانند انسانی که با وجود عزت و مقام، در این سایه بزرگ و پربار هیچ جایی نداری.
هوش مصنوعی: اگر غیر از این عشق چیزی داشته باشم، مانند یک در الماس یتیم به حساب میآید، زیرا فقط در عشق توست که خانواده و پدر واقعیام را مییابم.
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، مرگ به عنوان یک بیماری شناخته میشود و هر کسی که هر روز از این رنج و درد نجات نیابد، مانند این است که به مرگ دچار شده است.
هوش مصنوعی: هرگاه رنگی را در چهره کسی ببینی، بدان که او به راستی از نوع انسان نیست.
هوش مصنوعی: هر نی که دیدی، نشانهای از عشق در دلش وجود دارد. سعی کن که آن را در آغوش بگیری، زیرا غیر از رابطهای عمیق و شیرین نمیتوانی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: وقتی شمس الحق تبریز تو را در دام عشق گرفت، به چپ و راست نگاه نکن؛ زیرا راه فراری وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
آوخ گلهٔ پیری پیش که کنم من
کین درد مرا دارو جز تو بدگر نیست
ای پیر بیا تا گله هم با تو کنم من
زیرا که جوانان را زین حال خبر نیست
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست
مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست
در جشن می عشق که خون جگرم ریخت
نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست
مستان میعشق درین بادیه رفتند
[...]
ما را ز سر کوی غمت راه به در نیست
مشکل که جز این کوی مرا روی دگر نیست
دل بردی و جان را به غم عشق سپردی
و امروز غذایم بجز از خون جگر نیست
این شب چه شب محنت ایام فراقست
[...]
زان سینه چه راحت که ره زخم بدر نیست
بادی نخورد بر دل اگر خانه دو در نیست
با این همه تنگی که نصیب دهن اوست
داغم که چرا روزی ارباب هنر نیست
چشمت غم آن زلف سیه روز ندارد
[...]
جز گوشه میخانه مرا جای دگر نیست
چون خم ز خرابات مرا پای سفر نیست
با تلخی هجران بسرآریم که نی را
جز بند گران حاصلی از قرب شکر نیست
چون آینه آب خضر زنگ نگیرد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.