مرا در عشقت از عالم خبر نیست
به جای تو مرا یاری دگر نیست
به درد عشق رویت سخت زارم
یقین کز حال ما او را خبر نیست
بسی نالیدم اندر صبحگاهی
همانا ناله ی ما را اثر نیست
بسی بودم به وصل یار امید
از این امید جز خون جگر نیست
درختی کاشتم در باغ وصلت
که امروزش بجز غم بار و بر نیست
دو دیده بس که بارید آب حسرت
ز درد هجر او بر ما گذر نیست
جهان مستغرق دریای حسرت
چنان شد کز غمش راهی به در نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همی گریم به درد و زین بتر نیست
که جز گریه مرا کار دگر نیست
اگر چه هیچ غم بیدردسر نیست
غمی از چشم بر راهی بتر نیست
ز کُنه ذات او کس را خبر نیست
بجز دیدار او چیزی دگر نیست
به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست
نکویی با وی از حکمت به در نیست
به بالین غریبانت گذر نیست
ز حال مستمندانت خبر نیست
ز تو پروای هستی نیست ما را
ترا پروای ما گر هست و گر نیست
تویی منظور من در هر دو عالم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.