گنجور

 
جهان ملک خاتون

جهان را باز ایام جوانیست

سر سودای عیش و کامرانیست

صبا بگذر شبی در کوی یارم

بگویش با توأم رازی نهانیست

چو خضرم طالب سرچشمه ی نوش

لب جان بخشت آب زندگانیست

مرا در روی تو حیران دو دیده

مرا با قامتت پیوند جانیست

رخش زیبنده تر از ماه و خورشید

قدش مانند سرو بوستانیست

چه گویم نازش آن سرو آزاد

که دایم شیوه ی او دلستانیست

خبر داری نگارا در فراقت

که کار دیده ی ما پاسبانیست

به جان آمد دل ما از غم تو

اگرچه در غمم صد شادمانیست

اگر کامم در این عالم ندادی

مرا مقصود کام آن جهانیست

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

هر که را از هنر نصیبی هست

دان که بر قدر آنش حرمانیست

وان کش از روزگار حظی هست

دان که در خورد آنش نقصانیست

شاه نعمت‌الله ولی

همه حق است و خلق اینجا نیست

خلق ما جو که خلق با ما نیست

فصیحی هروی

تعالی الله نه غارست این جهانیست

زمین او ز رفعت آسمانیست

عقاب آسمان را گر تواند

که اینجا پر زند خوش آشیانیست

به هر برجی در آن از روح قدسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه