جهان را باز ایام جوانیست
سر سودای عیش و کامرانیست
صبا بگذر شبی در کوی یارم
بگویش با توأم رازی نهانیست
چو خضرم طالب سرچشمه ی نوش
لب جان بخشت آب زندگانیست
مرا در روی تو حیران دو دیده
مرا با قامتت پیوند جانیست
رخش زیبنده تر از ماه و خورشید
قدش مانند سرو بوستانیست
چه گویم نازش آن سرو آزاد
که دایم شیوه ی او دلستانیست
خبر داری نگارا در فراقت
که کار دیده ی ما پاسبانیست
به جان آمد دل ما از غم تو
اگرچه در غمم صد شادمانیست
اگر کامم در این عالم ندادی
مرا مقصود کام آن جهانیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هر که را از هنر نصیبی هست
دان که بر قدر آنش حرمانیست
وان کش از روزگار حظی هست
دان که در خورد آنش نقصانیست
همه حق است و خلق اینجا نیست
خلق ما جو که خلق با ما نیست
در دلت صد گره از نادانیست
شاهد آب گره پیشانیست
تعالی الله نه غارست این جهانیست
زمین او ز رفعت آسمانیست
عقاب آسمان را گر تواند
که اینجا پر زند خوش آشیانیست
به هر برجی در آن از روح قدسی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.