جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

جهان را باز ایام جوانیست

سر سودای عیش و کامرانیست

صبا بگذر شبی در کوی یارم

بگویش با توأم رازی نهانیست

چو خضرم طالب سرچشمه ی نوش

لب جان بخشت آب زندگانیست

مرا در روی تو حیران دو دیده

مرا با قامتت پیوند جانیست

رخش زیبنده تر از ماه و خورشید

قدش مانند سرو بوستانیست

چه گویم نازش آن سرو آزاد

که دایم شیوه ی او دلستانیست

خبر داری نگارا در فراقت

که کار دیده ی ما پاسبانیست

به جان آمد دل ما از غم تو

اگرچه در غمم صد شادمانیست

اگر کامم در این عالم ندادی

مرا مقصود کام آن جهانیست