بر امید آنکه بینم روی دوست
این چنین سرگشته ام در کوی دوست
با غم رویش منم از جان و دل
دایماً پیوسته چون ابروی دوست
جان فدا بادا نسیم صبح را
کاو پیامی می دهد از سوی دوست
همچو یعقوب ستم کش هر زمان
جامه ی جان می درم بر بوی دوست
ای خوشا وقت دل شوریده ام
کاو شب و روزست هم زانوی دوست
جان بدادم در فراقش چون کنم
دل ببردم نرگس جادوی دوست
خوبرویان گرچه بدخویی کنند
من ندیدم در جهان چون خوی دوست
غیر سرگردانیم چون گوی نیست
گر به چوگانم زند بازوی دوست
گر صبا آرد نسیمی سوی ما
از سر زلفین چون شب بوی دوست
هم دماغ جان معطّر گرددم
هم جهان از گلشن گلبوی دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو بعزَّت نه قدم در کوی دوست
تاکه ره یابی تو در پهلوی دوست
در مشام جانم آمد بوی دوست
چون ملک چرخی زدم در کوی دوست
با ادب دیدن توا نی روی دوست
بی ادب نتوان شدن در کوی دوست
دیده اش نی تا ببیند روی دوست
رخصتش نی تا گراید سوی دوست
آری آری عاشقان روی دوست
این چنین قربانی آرد سوی دوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.