گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای رخت آیینه ی لطف خدا

زلف تو دلبند و لعلت دلگشا

پادشاه ملک حسنی از کرم

رحمتی کن بر گدا ای پادشا

از وجود خویشتن بیگانه ام

تا شدم با عشق رویت آشنا

ذرّه وارم پیش خورشید رخت

عاجز و سرگشته از روی هوا

روز میدان گرد نعل مرکبت

می شود در چشم عالم توتیا

بر جفایت دل نهادم کز حبیب

بر امید وصل خوش باشد جفا

قهر تو خوشتر که لطف دیگری

از تو نفرین به که از غیری دعا

غم مبادت کز تو گر آید غمی

با خیالت شاد می دارد مرا

چون جهان وقعی ندارد پیش تو

من کجا و حضرت سلطان کجا

 
 
 
وطواط

ای مکارم را یمینت رهنما

وی اکابر را بصدرت التجا

چون تو ناورده ستاره شهریار

چون تو نادیده زمانه پادشا

آسمان از قصر تو گیرد علو

[...]

انوری

هرکه سعی بد کند در حق خلق

همچو سعی خویش بد بیند جزا

همچنین فرمود ایزد در نبی

لیس للانسان الا ما سعی

مولانا

تا به شب ای عارف شیرین نوا

آن مایی آن مایی آن ما

تا به شب امروز ما را عشرتست

الصلا ای پاکبازان الصلا

درخرام ای جان جان هر سماع

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۷۸۸ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ظَمَأٌ بِقَلبی لا یَکادُ یُسیغُهُ

رَشفُ الزُّلالِ وَ لَو شَرِبتُ بُحوراً

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه