آتشی کز غم هجران تو بر جان منست
ز آن شرر در دو جهان ناله و افغان منست
دردم ار هست ز هجر تو نگارا دانم
لب جان بخش بتم مایه ی درمان منست
چون بدیدم سر زلفین تو گفتم ای دل
حال او بین بتر از حال پریشان منست
چاره صبرست مرا در غم هجران چه کنم
دل سرگشته خدا را نه به فرمان منست
دوش همچون مه ده چار برآمد بر بام
گفتم ای دیده ببین آن رخ جانان منست
گفتم از عید رخت چند بعیدم داری
گفت این لاشه بسی عید که قربان منست
گفتمش تا به کیم در غم هجران داری
گفت بسیار کسی بی سر و سامان منست
گفتمش هم نظری کن تو بر احوال جهان
گفت در کوی غمم او ز گدایان منست
از جهان داریت ار نیست ملالی صنما
چه شود گر تو بگویی که جهان زان منست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دهن غنچه وشت پسته خندان منست
لب شکر شکنت نیک بدندان منست
پای بند سر زلفین چو زنجیر تو شد
دل دیوانه وشم چون نه بفرمان منست
هست دلبستگی جان بسر زلف تو زان
[...]
ای که لعل لب تو آبخور جان منست
تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست
آب دریا ننشاند پس ازین شعله او
گربآتش رسد این سوز که درجان منست
بتمنای وصال تو بسی سودا پخت
[...]
دردمندیم و لب لعل تو درمان منست
وآتشی از لب دلجوی تو بر جان منست
مشکل آنست که در دست و دلم را در جان
حاصلی نیست چو این دل نه به فرمان منست
دل و دینم بربود او و رخ از من پوشید
[...]
ماه من نخل قدت سرو خرامان منست
سرو من ماه رخت شمع شبستان منست
می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش
هجر تو درد من و وصل تو درمان منست
دل اسیر قد و جان مست می لعل تو شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.