دلم وصال تو را از جهان طلب کارست
چرا که در غم هجران به کام اغیارست
دو دیده ی دل خود را به هم نیارم زد
که از فراق رخت تا به روز بیدارست
نباشدم دل خرّم چرا نمی دانم
مگر که خرّمی و عیش جمله با یارست
وصال یار که بودی همیشه پندارم
هزار بار به دلبر مرا ز پندارست
فراق روی تو مشکل شدست بر دل من
چو بار نیست مرا بر در تو صد بار است
ز باغ وصل تو یک گل نچیده ام هرگز
نصیب من به گلستان تو چرا خارست
رسید بوی بهار و دمید سبزه ی جوی
بیا که موسم عیش و رواج گلزارست
به عمر نیست بسی اعتماد تا دانی
مباش غرّه بدان کم زرست و دینارست
هر آنکه کرد به خونابه مال جمع چه کرد
به غیر از آنکه به هر دو جهان گرفتارست
کسی که بار سفر بست خواهد از منزل
چه بهترست از آن کاو به ره سبکبارست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست
از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است
رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت
به بارگاه وزیر خدایگان بنشست
که تا نظر کند اندر جمال طلعت او
که هیچ شه را مانند او وزیری هست
خجستهرای و همایونلقا و فرّخفال
[...]
کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست
در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست
جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان
سریر کفر بلند و سرای ایمان پست
رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد
[...]
رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل
شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست
زمانه نی در مردی در کرم بشکست
سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست
دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر
[...]
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.