گنجور

 
جهان ملک خاتون

سهی سرو مرا بالا بلندست

لب جان بخش او خوشتر ز قندست

منم در عشق او نالان همانا

نمی‌داند شب هجران که چندست

کسی داند درازی شب هجر

که در زلف دلارامی به بندست؟

دل مسکین من در بام و در شام

به نار هر دو رخسارت سپندست

چرا آن دلبر نامهربانم

درخت مهر ما از بیخ کندست

ندارد با من دلخسته یاری

به غایت سرکش و بدخو و تندست

چو بدخویی نباشد در جهان هیچ

مکن جانا که کاری ناپسندست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

خلاف وعده کردن ناپسندست

ببین کز وعده ی وصلِ تو چندست

مده دشنام ناخوش بوسه ای ده

چه زهرم می دهی آنجا که قندست؟

بترس از چشم شور و ابروی تلخ

[...]

اوحدی

نظر، کز راستی آید، بلندست

برون از راستی خود ناپسندست

جهان ملک خاتون

تو را گیسو نگارا چون کمندست

مرا دل در سر زلفت به بندست

تو را چشمان چو نرگس پر خمارست

لب لعل تو شیرین تر ز قندست

تو را قدّیست همچون سرو آزاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه