گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا دلم با غم روی تو به شادی بنشست

جان فدا کرد جهان وز همه عالم وراست

هیچ امیدم صنما بر شب هشیاری نیست

که شدم مست می عشق تو از روز الست

غمزه ات دوش چنین گفت که کامت بدهم

بخشش مست بود نیک ولی دست به دست

لطف تو بنده نوازست ولیکن کرمت

از چه رو بر من بیچاره در وصل ببست

تا به کی ناوک دلدوز زنی بر دل من

ای دل و دیده نگویی تو از این غمزه مست

تا تو برخاسته ای از سر عهدم صنما

گوییا مهر رخت در دل و جانم بنشست

گرچه بگسست مرا عهد و ز مهرم ببرید

رشتهٔ مهر وی از دل نتوانم بگسست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode