گنجور

 
جهان ملک خاتون

ماییم و غم عشقت و خوابی و خیالی

وز ماه رخت گشته تنم همچو هلالی

با محنت هجر تو شب و روز قرینم

تا با تو کجا دست دهد روز وصالی

با خیل خیال تو بود انس دلم را

گر خاطر محزون کندم دفع ملالی

حال دل من عرضه دهی پیش نگارم

ای باد صبا گر بود آنجات مجالی

دل گفت گر او حال من خسته بپرسد

گو از غم هجران تو گشتست هلالی

هرکس به جهان منصب و مالی طلبیدند

ما را غم عشق تو به از منصب و مالی

حقّا که نخواهم نه به دنیی نه به عقبی

جز خاک سر کوی تو مالی و منالی

گفتم به جهان آرزوی وصل تو دارم

گفتا چه کنی باز تمنّای وصالی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

دور از تو مرا عشق تو کرده ست به حالی

کز مویه چو مویی شدم از ناله چو نالی

تا شب دل من سوزی هر روز به جنگی

تا روز تنم کاهی هر شب به خیالی

ماننده خورشیدی پیدا شده و من

[...]

امیر معزی

ای بر سمن از مشک به عمدا زده خالی

مسکین دلم از خال تو گشته است به حالی

حالی به جهان زارتر از حال دلم نیست

تا نیست د‌ل آشوب‌تر از خال تو خالی

قدّ و دهن و زلف تو و جعد تو دیدم

[...]

سوزنی سمرقندی

ماه رجب فرخ و نوروز جلالی

گشتند قرین از قبل فرخ فالی

فال همه عالم شود از هر دو مبارک

گیرند اگر خال خود از صدر معالی

صدری که همه ساله بیننده او بر

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

المنة لله تبارک و تعالی

کاسلام گرفت از تو و جاه تو جمالی

المنة لله که بیفزود بجاهت

هم مسند و هم منبر را فرو جلالی

المنة لله که بیستان شریعت

[...]

سید حسن غزنوی

ای یافته از چهره تو حسن کمالی

داده است جمالیت خدا و چه جمالی

از دیده من عشق تو انگیخته نیلی

وز قامت من هجر تو پرداخته فالی

چون زلف تو شد حالم و این از همه خوشتر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه