الهی تو بگشا به لطفت دری
که منّت نمی خواهم از دیگری
اگرچه ره راست کج رفته ام
نماید به ما هم رهی رهبری
اگر بر سرماست او را سخن
فدای سر یار دارم سری
به روی من ای خالق ذوالجلال
تو بی منّت خلق بگشا دری
شبی داوری رفت بر من ز دور
بجز لطف تو نیستم داوری
که یارد که حمد و ثنایت کند
اگر چند باشد زبان آوری
تو گر دوست خواهی چه غم باشدم
اگر خصم باشد مرا کشوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز خوی بد آید همه بدتری
نگر تا سوی خوی بد ننگری
فروزندهٔ شمسهٔ خاوری
برآرندهٔ طاق نیلوفری
ببرد از همه گوی پیغمبری
که با او کسی را نبد برتری
چنین خواندم امروز در دفتری
که زندهست جمشید را دختری
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس در منظری
هنوز اندر آن خانهٔ گبرکان
[...]
نبرد یلان را تو اندر خوری
تو از سام و گرشسب افزون تری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.