گنجور

 
جهان ملک خاتون

از جان وصل خویش فرستم نواله ای

بر لعل می فروش خودم کن حواله ای

زانگه که لعل دلکش تو می فروش شد

ما را بده ز لعل لب خود پیاله ای

تا خال دلفریب تو دیدم به چشم دل

دادم به خون خویش به خطت حواله ای

خوی بر رخ چو ماه تو دانی چگونه است

چون لاله ای که بر سرش افتاده ژاله ای

آن روی همچو گل بنما در میان باغ

تا بشنوی ز بلبل شوریده ناله ای

در مرغزار جنّت و در گلشن صفا

چون روی دلفریب تو نشکفت لاله ای

تا چرخ لاجورد برافراشت در جهان

از مادر زمانه نیامد سلاله ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

آن را که هست گردش چشم غزاله‌ای

در کار نیست رطل گران و پیاله‌ای

ما را ز کهنه و نو عالم بود کفاف

معشوق نو خطی و می دیر ساله‌ای

تا گل شکفته شد گرو می‌فروش کرد

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ساقی به یاد دوست کرم کن پیاله‌ای

درویش را ز سفره یغما نواله‌ای

برخیز زلف و رخ بنما و بچم که دل

خواهد بنفشه‌زار و گل و سرو و لاله‌ای

محتاج درس و حکمت یونانیان چراست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه