گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای مثل چشم مستت چشم فلک ندیده

نقش خیال رویت بر لوح جان کشیده

دل ز اشتیاق وصلت از جان ملول گشته

جان در هوای لعلت از غم به لب رسیده

صدبار خار هجرت در پای دل شکسته

وز بوستان وصلت هرگز گلی نچیده

کس چون تو دلربایی بی رحم پادشایی

فارغ ز هر گدایی نه دیده نه شنیده

تا کلک صنع ایزد نقش وجود بسته

چون تو ملک نهادی هرگز نیافریده

جانا خبر نداری کاین خسته فراقت

دل رایگان بداده غم را به جان خریده

تا دیده دید رویت سیلاب شوق رانده

تا دل گزید مهرت از جان طمع بریده

تا چشم نیم مستت بر من کمین گشاده

پشتم ز بار هجران چون ابرویت خمیده

ای نور دیده، دیده گرد جهان دویده

تا در جهان خوبی یاری چو تو گزیده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

ای جان ما شرابی از جام تو کشیده

سرمست اوفتاده دل از جهان بریده

وی جان ما به یک دم صد زندگی گرفته

تا از رخت نسیمی بر جان ما وزیده

ای جان پاکبازان در قعر هر دو عالم

[...]

اثیر اخسیکتی

ای کعبه سپهرت، تا کعب پا رسیده

شرعت خطاب کرده، ای رکن کعبه دیده

در سایه نجیبت آن لاغر سبک پر

جان بال بر کشاده دل بال و پر بریده

آن عنکبوت هیئت چابک قدم گه کفش

[...]

مولانا

ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده

دل رفته ما پی دل چون بی‌دلان دویده

دزدیده دل ز حسنت از عشق جامه واری

تا شحنه فراقت دستان دل بریده

از بس شکر که جانم از مصر عشق خورده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ای ترکِ ما گرفته پیوندِ ما بریده

آخر ز ما چه دیدی ای نور هر دو دیده

بی موجبِ گناهی از ما به خشم رفته

بازآ که در فراقت کارم به جان رسیده

آرام جان برفته ترکِ وفا گرفته

[...]

کمال خجندی

اشک چو لعل ریزد آن لب مرا ز دیده

در شیشه هرچه باشد از وی همان چکیده

باشد هنوز چشمم همچون مگس بر آن لب

گر عنکبوت بینی بر خاک من تنیده

از آب بر کشیده صورتگر آن ورق را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه