دل من از غم تو گرد جهان گردیده
ناکسم من به جهان چون رخ تو گردیده
حال مسکین دل ما را تو چه پرسی آخر
حال او چون سر زلفین تو شد شوریده
صبر گفتی بکن ای دوست به ایام فراق
چون شود صبر میسّر ز توام ای دیده
خبرت نیست نگارا تو ز درد دل من
کاو به شبهای وصال تو به جان کوشیده
سرو نازا تو به ناز ار بخرامی بر ما
نبود عیب چو جای تو کنم در دیده
ای صبا از بر من نزد دلارام خرام
قصّه درد دلم گوی زمین بوسیده
که نیارم به سر کوی تو از بیم رقیب
چه کنم حال جهان نیست ز تو پوشیده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار از غم و اندوهی که به خاطر جدایی و دوری معشوق بر دلش سنگینی میکند، صحبت میکند. او توصیف میکند که چطور دلش به خاطر عشق به معشوق گرد جهان میگردد و حالش همچون زلفهای پر پیچ و تاب معشوق، به هم ریخته است. شاعر از دوستش میخواهد که صبر را به او توصیه نکند، چون که این صبر برای او دشوار است. او همچنین از بیخبری معشوق از درد دلش سخن میگوید و میافزاید که حتی اگر معشوق به ناز وارد شود، هیچ عیبی نمیتواند در نظرش بیفتد. در نهایت، او از صبا میخواهد که درد دلش را به معشوق برساند، چون نمیتواند به خاطر ترس از رقیب، به سر کوی او برود و حال دلش را بروز دهد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر غم تو به دور جهان سرگردان شده است. من در این دنیا مانند چهره تو سرگردانم و احساس بیکسی میکنم.
هوش مصنوعی: حالا که خودت حال دل ما را نمیپرسی، چه فایدهای دارد که بخواهی حال او را بدانی، وقتی که حالش به خاطر زیبایی و پیچیدگیهای تو به هم ریخته است؟
هوش مصنوعی: دوست عزیز، گفتی که در دوران جدایی صبر کن. ولی چگونه میتوان صبر کرد، وقتی که تو، ای دیده، از من دوری؟
هوش مصنوعی: عزیزم، تو از غم و اندوهم باخبر نیستی؛ کسی که در شبهای وصالت، جان خود را برای تو فدای کرده است.
هوش مصنوعی: اگر تو به ناز و لحن خود بر ما بخندیزی، هیچ ایرادی ندارد، چرا که من میتوانم جای تو را در چشمانم قرار دهم.
هوش مصنوعی: ای باد صبا، از کنار من بگذر و به دلبر آرامم بگوی که حکایت درد دلم را نقل کند، همانطور که زمین را بوسیدهام.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به سر کوی تو بروم چون از رقیب میترسم. چه باید کنم که حالا دیگر چیزی از تو پنهان نیست و دنیا این را میداند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صد خمار است و طرب در نظر آن دیده
که در آن روی نظر کرده بود دزدیده
صد نشاط است و هوس در سر آن سرمستی
که رخ خود به کف پاش بود مالیده
عشوه و مکر زمانه نپذیرد گوشی
[...]
یاد آن وقت که جانانهٔ ما ترسیده
آمدی بر سر من از همه کس دزدیده
در برم بودی تا وقتِ سحر همخوابه
وز رقیبان همه شب بر تنِ من لرزیده
گر بگویم که کدام است چنان دان که دگر
[...]
ای چو چشم خوش تو چشم کسی کم دیده
شکر ننگ تو برتنگ شکر خندیده
وجهی از روی تو در دیده من خوشتر نیست
ز آن سبب دیده من دیده ترا دردیده
دیده اهل نظر دیده بسی خوب و ترا
[...]
به ستم کی رود از جای دل غم دیده؟
این سپندی است که مرگ بسی آتش دیده
زخم ناسور من از حسرت مشک است کباب
شانه زلف سیاهش به سمن پیچیده
گوهر راز مرا بر کف اظهار گذاشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.