گنجور

 
جهان ملک خاتون

آه از این روزگار گردیده

آه از این کار ناپسندیده

جان رسیدم به لب بگو چه کنم

از جفای تو ای دل و دیده

از جفاهای چرخ بی قانون

خون فشانیم دایم از دیده

ای بسا خار کز غمت خوردیم

یک گل از باغ وصل ناچیده

من ز وصف جمال او گشتم

عاشق روی دوست نادیده

همه چشمی جمال تو طلبند

خوش بود مردم جهان دیده

هیچ دانی بتا که آن بالا

بر دل ما بلاست از دیده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

رخم از رنگ تست ریشیده

دلم از زلف تست پیچیده

انوری

ای خدایت به پادشاهی خلق

از ازل تا ابد پسندیده

ابد از کشتزار مدت تو

خوشهٔ عمر جاودان چیده

آبروی خدایگانی تو

[...]

مولانا

خوش بود فرش تن نور دیده

خوش بود مرغ جان بپریده

جان نادیده خسیس شده

جان دیده رسیده در دیده

جان زرین و جان سنگین را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه