گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای خیال رخ تو در دیده

مه ز روی تو نور دزدیده

ای سهی سرو ما دمی بخرام

تا کنم مسکن تو در دیده

دلم از جان شدست بنده ی تو

آن رخ دلفریب تا دیده

تا به کی در فراق جان بدهد

آن دل مستمند غم دیده

گوش جانم ز لعل چون شکرت

سخنی دلپذیر نشنیده

یا که اندر همه جهان چون تو

دیده بخت من کسی دیده

رقعه ی دلپذیر بنده نواز

بر دو دیده نهاده پیچیده

سرو و طوبی و نارون باری

درد از آن قامت تو برچیده

دل مسکین من سراسیمه

در جهان از غم تو گردیده

 
 
 
عنصری

رخم از رنگ تست ریشیده

دلم از زلف تست پیچیده

انوری

ای خدایت به پادشاهی خلق

از ازل تا ابد پسندیده

ابد از کشتزار مدت تو

خوشهٔ عمر جاودان چیده

آبروی خدایگانی تو

[...]

مولانا

خوش بود فرش تن نور دیده

خوش بود مرغ جان بپریده

جان نادیده خسیس شده

جان دیده رسیده در دیده

جان زرین و جان سنگین را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه