تشنه درد فراقت منم ای جان در ده
جرعه ای زان لب لعلت که کند ما را به
دلم از تیغ فراق رخ تو مجروحست
مرهمی از شب وصلت به من بی دل نه
این سخن چون بشنید از من مسکین فی الحال
ترک سرمست برآشفت و کمان کرد به زه
تیر مژگان به کمان خانه ابروش نهاد
آنچنان بر دل ما زد که فلک گفتا زه
دیده بگشای و نظر سوی من خسته فکن
که مرا رنگ رخ از هجر تو شد همچون به
گفته بودند زکاتی تو بخواه از حسنش
بوسه ای خواستم از لعل لبش گفتا ده
گفتم از لطف خدا چون تو جمالی داری
خطر چشم بدان را تو زکاتی می ده
روزگاری عجب و خلق جهان بوالعجبند
نشناسند کسی را که که که بود که مه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که خواهنده دین باشد و جوینده راه
شغل از طاعت ایزد بود خدمت شاه
شاه محمود که شاهان زبر دست کنند
هر زمانی به پرستیدن او پشت دوتاه
در همه گیتی برسر ننهد هیچ شهی
[...]
رزبان را به دو ابروی برافتاد گره
گفت: لا حول و لا قوة الا بالله
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمده زه
همه آبستن گشتند به یک شب که و مه
زادک الله جمالا، تو گر آئی ای ماه
وقفه ای کن که جهان را بلغ السیل زباه
راز در دمدمه آمد، ز رخ راز بپاش
روز در عربده آمد ز شب زلف بکاه
باد را سایس زلف تو، درآورد به بند
[...]
هین چو خورشید و مهی از مه و خورشید تو به
میستان نور ز سبحان و بخلقان میده
بینم ابروی تو پیوسته مه نو گه گه
آن نبودست که گویند بقله الحرمه
دارم از مهر تو گه روشن و گه تیره دو چشم
تا سر زلف سیه داری و رخسار چو مه
چون روی تشنه دلا جانب سیمین ذقنان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.