گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای غمت در جان ما جا ساخته

خانه ی دل را به تو پرداخته

ای بت مه روی من عشقت مرا

در زبان خاص و عام انداخته

در چمن سرو روان را دیده ام

قدّ تو بر سرو سرافراخته

هر شبی چو شمع در طشت فراق

در غمت بنشسته و سر باخته

سالهت ما را به درد هجر کشت

یک شبم از وصل خود ننواخته

قلب جان این دل سودازده

زآتش هجران تو بگداخته

بر سر کوی فراقت ای صنم

چند سرگردان شوم چون فاخته

جان ما در ششدر عشقت بماند

با تو تا نرد طرب را باخته

این دل بیچاره پر درد من

در جهان غیر از تو کس نشناخته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode