گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا به کی باشد دلم در دام تو

آهوی طبع دل من رام تو

شد گرفتار این دل بیچاره ام

در سر زلفین همچون شام تو

من ندیدم در جهان ای بی وفا

جز غم و اندوه در ایام تو

نیک نامی داشتم در عافیت

در غم هجران شدم بدنام تو

گرچه بدنامم ز عشقت در جهان

روز و شب ورد زبانم نام تو

آن نگار شوخ باز از رنگ و بوی

ای دل مسکین ببرد آرام تو

تا به کی باشی چنین سرگشته حال

چون نداد از لب نگارم کام تو

دیگ سودایش بپختی سالها

سوختی لیکن نپخت این خام تو

در هوای آن نگار بی وفا

من ندانم چون شود فرجام تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode