تا به کی باشد دلم در دام تو
آهوی طبع دل من رام تو
شد گرفتار این دل بیچاره ام
در سر زلفین همچون شام تو
من ندیدم در جهان ای بی وفا
جز غم و اندوه در ایام تو
نیک نامی داشتم در عافیت
در غم هجران شدم بدنام تو
گرچه بدنامم ز عشقت در جهان
روز و شب ورد زبانم نام تو
آن نگار شوخ باز از رنگ و بوی
ای دل مسکین ببرد آرام تو
تا به کی باشی چنین سرگشته حال
چون نداد از لب نگارم کام تو
دیگ سودایش بپختی سالها
سوختی لیکن نپخت این خام تو
در هوای آن نگار بی وفا
من ندانم چون شود فرجام تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای صلا در داده جود عام تو
ابر دریا غرقه انعام تو
چشمهای آسمان خوش شنو
گوش های گشته بر پیغام تو
کیست حاسد دوستکام از سعی تو
[...]
ای غذای جان مستم نام تو
چشم عقلم روشن از انعام تو
عقل من دیوانه جانم مست شد
تا چشیدم جرعهای از جام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
[...]
ای غذای جان مستم نام تو
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
گفته بودی کز توام بگرفت دل
[...]
کاول نامه نویسم نام تو
مست گردانم جهان از جام تو
برد این حلوا و نان، آرام تو
شست از لوح تو کل نام تو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.