گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای به ناکام دلم خسته و مهجور از تو

کشته ی تیر فراقت شده و دور از تو

از شفاخانه ی وصلت دل من جست دوا

منتظر چند نشینم من رنجور از تو

جرعه ای از قدح وصل به مهجوران ده

تشنه لب چند بمانم من مهجور از تو

گرچه از چشم بینداخته ای چشم مرا

به دو چشمت که بود چشم مرا نور از تو

آنکه مشهور جهان بود به نیکونامی

در جهان گشت به بدنامی مشهور از تو