جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۴

درد دل ما را ز کرم باز دوا کن

کامی ز لب لعل خودم زود روا کن

تا چند دهی وعده چو ابروی خودم کج

چون قامت خود راست شبی وعده وفا کن

من مهر تو ورزم تو خوری خون دل من

زنهار که این خوی بد از دست رها کن

ما سر چو به پای تو نهادیم نگارا

یک لحظه خدا را ز کرم روی به ما کن

زین بیش مکن ریش دل خسته ی ما را

بازآی ازین راه بتا ترک جفا کن

تو ترک خطایی بچه ای وز تو عجب نیست

ای دوست خطایی تو که گفتت که خطا کن

مرغ دل مجروح جهان صید تو گشتست

یک روز تو هم سوی من خسته هوا کن