بار هجرت بر دلم باریست باری بس گران
درد عشقت هست بر جان جهانی بیکران
صبر فرمایی مرا در عاشقی ای دیدهام
صبر از روی دلارای تو ای جان چون توان
چون به باد عشق بَردادی ز خاکم ذرّهها
روی همچون آفتاب از ما چرا داری نهان
بندهٔ بیچاره بر روی وصالت بر درم
همچو سگ باری به سرباری مرا از در مران
یا به وصلم یک زمان بنواز ای دلبر ز لطف
یا بکش جانا به تیغ هجر و ما را وارهان
چون نمیماند به عالم هیچ صورت برقرار
تا به کی دل سنگ داری ای دل از کار جهان