گنجور

 
جهان ملک خاتون

در راه عشق روی تو ما بی خبر رویم

مجنون صفت همیشه به کوه و کمر رویم

راهیست پیچ پیچ چو زلف بتان دراز

آن به بود که با رخ او در قمر رویم

بویی ز وصل او به مشامم نمی رسد

ای دل بیا که تا قدمی پیشتر رویم

دانی خدنگ غمزه دلدار قاتلست

در پیش ناوک غم او جان سپر رویم

چشمش بلای خلق جهانست چون کنم

شاید که از بلا قدری دورتر رویم

چون در دیار خویش نداریم رونقی

ای دل بیا بیا که به شهری دگر رویم

بنمای روی مهوشت ای عمر نازنین

تا از شعاع روی تو از خود بدر رویم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode