گنجور

 
جهان ملک خاتون

دیده دیدن رویت ز خدا می طلبیم

در رخ نور وشت نور و صفا می طلبیم

مدّتی تا ز غمت دل به جفا بنهادیم

لیکن از کوی صفا بوی وفا می طلبیم

ما نداریم گناهی، چو تو می گویی نیست

عفو آن از کرم و لطف شما می طلبیم

در دلت گرچه ز ما بود کدورت حالی

از درون دل تو ذوق و صفا می طلبیم

عیب ما خود همه اینست که مشتاق توایم

لب یار و لب جام و لب ما می طلبیم

مرغ جانیم در این قالب تن روزی چند

لاجرم از دو جهان روی هوا می طلبیم

سرو بالای تو ار سایه بینداخت به ما

ما ز بالای تو ای دوست بلا می طلبیم

پرتو نور رخت گرچه جهانگیر شدست

ما زکاتی ز تو از بهر گدا می طلبیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاه نعمت‌الله ولی

خسته‌حالیم و ز زلف تو شفا می‌طلبیم

دردمندیم و ز وصل تو دوا می‌طلبیم

هرکسی را ز تو گر هست به نوعی طلبی

ما به هر وجه که هست از تو تو را می‌طلبیم

از خدا نعمت جنت طلبد زاهد و ما

[...]

ابن حسام خوسفی

ما وصال تو به زاری و دعا می‌طلبیم

دردمندیم و ز لعل تو دوا می‌طلبیم

همچو حجّاج به احرام درت بسته میان

کعبهٔ کوی تو از راه صفا می‌طلبیم

هرکسی از پی مقصود خود اندر طلبی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه