دیده دیدن رویت ز خدا میطلبیم
در رخ نوروَشت نور و صفا میطلبیم
مدّتی تا ز غمت دل به جفا بنهادیم
لیکن از کوی صفا بوی وفا میطلبیم
ما نداریم گناهی، چو تو میگویی نیست
عفو آن از کرم و لطف شما میطلبیم
در دلت گرچه ز ما بود کدورت حالی
از درون دل تو ذوق و صفا میطلبیم
عیب ما خود همه اینست که مشتاق توایم
لب یار و لب جام و لب ما میطلبیم
مرغ جانیم در این قالب تن روزی چند
لاجرم از دو جهان روی هوا میطلبیم
سرو بالای تو ار سایه بینداخت به ما
ما ز بالای تو ای دوست بلا میطلبیم
پرتو نور رخت گرچه جهانگیر شدهست
ما زکاتی ز تو از بهر گدا میطلبیم