گنجور

 
حسین خوارزمی

ما ای صنم هوای تو از سر گرفته‌ایم

چون شمع ز آتش دل خود درگرفته‌ایم

دل برگرفته‌ایم ز هستی خویشتن

زان پس هوای همچو تو دلبر گرفته‌ایم

بهر غذای طوطی طبع سخن گذار

از پسته تو طعمه شکر گرفته‌ایم

تا گوشوار گوش دل و جان خود کنیم

از لعل دلپذیر تو گوهر گرفته‌ایم

با عاقلان گذاشته آیین عقل را

با عاشقان طریقه دیگر گرفته‌ایم

درس جنون به مدرسهٔ عشق کرده گوش

زنجیر آن دو زلف معنبر گرفته‌ایم

تا چشم نیم مست تو خمار عشق شد

ما دم به دم صراحی و ساغر گرفته‌ایم

هردم به بوی آن لب میگون به مصطبه

جام لبالب از می احمر گرفته‌ایم

دانسته‌ایم ما که سهی سرو را برست

چون قد دل‌فریب تو در بر گرفته‌ایم

منصوروار دل ز بر خود بریده‌ایم

تا چون حسین عشق تو از سر گرفته‌ایم

 
 
 
عطار

ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفته‌ایم

با پیر خویش راه قلندر گرفته‌ایم

در راه حق چو محرم ایمان نبوده‌ایم

ایمان خود به تازگی از سر گرفته‌ایم

چون اصل کار ما همه روی و ریا نمود

[...]

خواجوی کرمانی

ما حاصل از جهان غم دلبر گرفته ایم

وز جهان بجان دوست که دل برگرفته ایم

زین در گرفته ایم بپروانه سوز عشق

چون شمع آتش دل ازین در گرفته ایم

با طلعتت زچشمه ی خور دست شسته ایم

[...]

جهان ملک خاتون

دیگر هوای عشق تو در سر گرفته‌ایم

عشق رخ چو ماه تو از سر گرفته‌ایم

بر یاد آن دو چشم و لب لعل دلکشت

از بادهٔ خیال تو ساغر گرفته‌ایم

دایم خیال قدّ چو سرو روان تو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ماییم کز جهان همه دل برگرفته‌ایم

جان داده‌ایم و دامن دلبر گرفته‌ایم

مست و خراب و عاشق و رندیم و باده‌نوش

آب حیات از لب ساغر گرفته‌ایم

چون مذهب قلندر رندی و عاشقی است

[...]

نظام قاری

مائیم کز جهان غم دلبر گرفته ایم

دل داده ایم و دامن دلبر گرفته ایم

ارمک عزیز ماست که در بر گرفته ایم

سر تا بپای او همه در زر گرفته ایم

از پیشک طلا و در دگمهای جیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه