دیگر هوای عشق تو در سر گرفتهایم
عشق رخ چو ماه تو از سر گرفتهایم
بر یاد آن دو چشم و لب لعل دلکشت
از بادهٔ خیال تو ساغر گرفتهایم
دایم خیال قدّ چو سرو روان تو
از سر برون نکرده و در برگرفتهایم
در ظلمت فراق تو گم گشت دل ز من
وز بوی جعد زلف تو ره برگرفتهایم
سیماب چون گهر ز دو چشمم چکد ولی
رخ را به روز هجر تو در زر گرفتهایم
تا پای طاقتست دوان در طلب شویم
تا دست هست دامن دلبر گرفتهایم
جان از برای دیدن جانان خوش است و ما
بیوصل تو دل از دو جهان برگرفتهایم
از چشمهٔ زلال وصالت نخورده جام
با آتش فراق تو خوش درگرفتهایم