سواری که از چین فرستاده بود
به ایران و پندش بسی داده بود
بیامد، بیاورد یکسر نشان
ز شاه و دلیران و گردنکشان
چنین گفت کان شهریار بلند
ندارد سرِ رزم و رای گزند
به داد و دهش دل نهاده ست شاه
پراگنده بر گرد گیتی سپاه
به ایران همه کشور آباد کرد
جهان را پر از بخشش و داد کرد
به ایران زمین بر پراگند گنج
تهی کرد گنج و بکاهید رنج
شب و روز دل بسته در کار مرد
شکسته دلِ کین به آزار و درد
دل کوش از آن شادمان گشت و گفت
که با اختر نیک بادی تو جُفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.