زمین چون بپوشید پرّ غراب
نهان گشت و بی فرّ شد آفتاب
کسِ خویش را داد کوه و حصار
به زیر آمد از کوه با صد سوار
همی راند تا بیشه ی آتبین
بشد پیش او کامدادِ گزین
خبر کردش از دانش و داد او
وز آن قلعه و ساز و بنیاد او
وزآن شادکامی کز ایشان بدید
چو آن مژده در گوش ایشان رسید
بی آرام شد سلکت از شاه گفت
کنون اینک آمد بر این راه، گفت
ز گفتار او شاد شد آتبین
بفرمود تا بر نهادند زین
پذیره شدش با سواران خویش
گزیده سرافراز و یاران خویش
چو سالار با شاه دیدار کرد
تن خویشتن پیش او خوار کرد
به خاک اندر آمد ز پشت سمند
همی گفت کای شهریار بلند
مرا گر کسی دادی این آگهی
که گیتی ز ضحاکیان شد تهی
نگشتی دل من چنین شادمان
که دیدم رخ شهریار این زمان
جهانجوی دستش گرفته به دست
بپرسید و فرمود تا برنشست
خرامان همی راند با او به راه
فرود آمد و بر نشاندش به گاه
بیاورد خوالیگرش خوان زر
خورشها ز درّاج، وز کبک نر
چو نان خورده شد جام می خواستند
یکی بزم در خور بیاراستند
ز باده چو سرمستی آمد پدید
بسی خواسته پیش سلکت کشید
ز اسبان تازی و دیبای چین
ز تیغ و ز برگستوان گزین
پرستنده را گفت کآن شاخ گل
بیاور که شادان کند جام مل
شتابان بشد مرد خسرو پرست
همی یافت دست فریدون به دست
چو شیری قصب دور کرد از برش
پدید آمد آن چهره ی فرّخش
زمین گشت روشن ز رخسار او
زمان شادمان شد ز دیدار او
به آهستگی دایه بازش نمود
سرافراز سلکت نوازش نمود
ببوسید آن روی چون نوبهار
گرفته به مهر دل اندر کنار
بخندید در روی او آتبین
بدو گفت کای نامدار گزین
درختی ست این، بارِ او روشنی
ز بُن برکند بیخ آهرمنی
هلاک ستمکاره ضحّاک و کوش
به دست وی آید، تو بشنو بهوش
چنان شهریاری بود کز سپهر
مر او را پرستش کند ماه و مهر
همی ترسم از روزگار گزند
که گردون در آرد مرا زیر بند
تو این را به زنهار یزدان پاک
بدار و بپرورْش چون جان پاک
بیاموزش آن چیز کآید به کار
که باشد ستوده برآن شهریار
سواری و آرایش و داد و دین
چنان کن که چون او نبیند زمین
پس اندرز جمشید و صحف پدر
به سلکت سپرد آن شه تاجور
وز آن بادپایان آبی چهار
بدو داد با گوهر شاهوار
ز بهر فریدون بدان کاو سپرد
همی هر زمان گوهری نو سپرد
ز کار فریدون چو پردخت شاه
سرافراز سلکت بپیمود راه
جهانجوی یک روز با او برفت
پسر را و او را به بر در گرفت
دو دیده ش ببوسید و بدرود کرد
وزآب دو دیده دو رخ رود کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، توصیفی از یک داستان میخوانیم که در آن زمین به طرز خارقالعادهای تاریک و بینور میشود و آفتاب از دید پنهان میگردد. در این شرایط، قهرمانی به نام آتبین به همراه سوارانی به ملاقات یک شاه میرود. او از شادکامیهایش به او خبر میدهد و ابراز خرسندی میکند که شهریار را میبیند. سپس آتبین به امید یک دنیا بدون ضحاک، سر خود را به خاک میساید و خواهان آگاهی از اوضاع است.
پس از گفتوگو، از آتبین پذیرایی میشود و بزم و جشنی به افتخار او برپا میگردد. در این مهمانی، آبتین به فرزند فریدون میرسد، که نشان از دوستی و نزدیکی این دو قهرمان دارد. در ادامه، آتبین از فریدون و ویژگیهای او صحبت میکند و خیالش از چگونگی روزگار و آیندهاش نگران است. او از فریدون میخواهد که یاری دهد و خود را در برابر مشکلات پنهان نکند.
در پایان، آبتین توصیههایی به فرزند فریدون میکند تا دین، داد و ادب را رعایت کند و چون پدرش بشود. در این حین، دو قهرمان به همدیگر وداع میگویند و داستان با امید به آیندهای بهتر به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: زمانی که زمین را پرندههای سیاه بپوشانند، آفتاب پنهان میشود و دیگر نورانی نمیتابد.
هوش مصنوعی: شخصی که به دیگران اعتماد کرده و امکانات و داراییهای خود را به آنها میدهد، به تدریج با کمک آنها از مشکلات خارج میشود و میتواند با قدرت و حمایت دیگران به پیروزی برسد.
هوش مصنوعی: او به سوی جنگلی سرسبز و زیبا میرفت و همراه خودش انتخابهایی مناسب داشت.
هوش مصنوعی: او از علم و دانایی و انصاف او خبر داد و همچنین از قلعه و بنا و ساختار او.
هوش مصنوعی: خوشی و شادیای که از آنها مشاهده کرد، هنگامی بود که خبر خوش به گوششان رسید.
هوش مصنوعی: بیقراری و ناامنی در دل تو بهخاطر سلطنت و قدرت است، زیرا اکنون زمان آن فرا رسیده که در این مسیر قرار بگیری.
هوش مصنوعی: آتابن از سخنان او خوشحال شد و دستور داد تا زین را بر روی اسب بگذارند.
هوش مصنوعی: او با سواران خود، که از میان افراد برگزیده و شجاع هستند، به استقبال رفت.
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده با پادشاه ملاقات کرد، خود را در برابر او ناچیز و کمارزش دانست.
هوش مصنوعی: در زمین افتاد و گفت: ای پادشاه بزرگ، من از پشت اسب به زمین افتادم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به من خبر دهد که دنیا از شر ضحاکیان خالی شده است، برایم خوشحالکننده خواهد بود.
هوش مصنوعی: دل من هرگز اینقدر شاد نشده بود که دیدم چهرهی پادشاهی را که اکنون در این زمان است.
هوش مصنوعی: جهانجوی دست کسی را گرفته و از او سوال کرد و پس از دریافت پاسخ، بر اسب خود نشست.
هوش مصنوعی: او به آرامی در کنار او حرکت میکرد و به جایگاهی پایینتر آمد و او را در آنجا نشاند.
هوش مصنوعی: بیا و طلا و جواهرات را از مرغی که زینت بخش سفره است و همچنین از کبک نر به ارمغان بیاور.
هوش مصنوعی: زمانی که غذا تناول شد، به جام شراب نیاز پیدا کردند و برای برگزاری یک مهمانی مناسب، آن را آماده کردند.
هوش مصنوعی: وقتی سرمستی و شوق ناشی از باده به وجود آمد، خواستههای زیادی به سمت تو سرازیر شد.
هوش مصنوعی: از اسبهای تند و زیبا و پارچههای لاکچری چین، بهترینها را انتخاب کن.
هوش مصنوعی: پرستنده به کسی گفت که آن شاخه گل را بیاور تا جام می را شاداب کند.
هوش مصنوعی: مردی که به خسرو (شاه) ارادت دارد، به سرعت به جلو میرفته و در همین حال، دست فریدون را در دست مییابد.
هوش مصنوعی: وقتی که شیر به دور خود چرخید، چهرهی زیبای او نمایان شد.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر چهره زیبای او درخشان شد و زمان به خاطر دیدن او شاد و خوشحال شد.
هوش مصنوعی: به آرامی و به نرمی، دایه او را نمایان کرد و با محبت و مهربانی به او نوازش داد.
هوش مصنوعی: آن چهره را ببوسید که مانند بهار تازه و دلنشین میباشد و در کنار عشق شما قرار دارد.
هوش مصنوعی: بخندید و به او نگاه کردند و آتشین به او گفت: ای معروف و برجسته، انتخاب کن.
هوش مصنوعی: این درخت دارای میوههایی است که از ریشهاش نوری را میآورد و این نور از خصایل نیک و مثبت ناشی میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا به سرنوشت شوم ظالمی به نام ضحّاک اشاره شده است و گفته میشود که تنها با تلاش و کوشش میتوان به دست او رسید. بنابراین، با تأمل و دقت به این نکته توجه کن.
هوش مصنوعی: چنان پادشاهی بود که آسمان به خاطر او، ماه و خورشید را پرستش میکنند.
هوش مصنوعی: من نگرانم که روزگار به من آسیب برساند، چون ممکن است سرنوشت باعث شود که من به موقعیتی ناخوشایند سقوط کنم.
هوش مصنوعی: این را به خوبی حفظ کن و از آن به عنوان یک ارزش والای معنوی بهرهبرداری کن، همانطور که در محافظت از جان خود میکوشی.
هوش مصنوعی: بیاموز آن چیزی را که به دردت میخورد و برای پادشاهی مورد احترام است.
هوش مصنوعی: کارهایت را به گونهای انجام بده که هرگاه کسی به تو نگاه کند، نتواند در زمین عیبی بیابد یا نقصی ببیند.
هوش مصنوعی: جمشید و پدرش نصیحتهایی را به سلکت داده بودند و آن پادشاه تاجدار آن نصیحتها را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: از آن موجودات افسانهای آبیرنگ، چهار سلحشور با تجهیزات شاهانه به او هدیه دادند.
هوش مصنوعی: به خاطر فریدون، آن کسی که هر لحظه به او جواهرات جدیدی هدیه میدهد و به او سپرده شده است.
هوش مصنوعی: از کار فریدون، وقتی که پردخت شاه سرافراز انتخاب کرد، راه را پیش گرفت.
هوش مصنوعی: یک روز جهانجو با پسرش به سفر رفت و او را در آغوش گرفت.
هوش مصنوعی: دو چشم او را بوسید و خداحافظی کرد و از اشکهای چشمانش، دو رود جاری شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.