گنجور

 
ایرج میرزا

هیچ می‌دانی تو هر طفلی که آید در جهان

از چه توأم با عُوَیل و ضَجه و زاری بُوَد

گرچه خون می‌خورده اندر حبس تاریک رحم

وین زمانش نوبت شیر و شکر خواری بود

این از آن باشد که در لوح ازل بیند ز پیش

کاین جهان جای چه خوف و خفت و خواری بود

چون همی بیند که می‌خواهد گرفتارش شود

ضجه و فریادش از بیم گرفتاری بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

هر که را در سر هوای چون تو دلداری بود

جان فدا کردن درین ره کمترین کاری بود

گر رود سر در سر سودای وصلت باک نیست

زین زیانها اندرین بازار بسیاری بود

دیدن روی تو میخواهد دلم ای کاشکی

[...]

صائب تبریزی

اهل دل را خواب تلخ مرگ بیداری بود

شب زشکر خواب ما را خط بیزاری بود

سنگ راهی نیست چون تعجیل در راه طلب

ریگ دایم در سفر از نرم رفتاری بود

بی شعوران را نسازد بیخبر رطل گران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه