گنجور

 
ایرج میرزا

نیست جهان جز همین که با تو بگویم

روز و شبانی به یکدگر شده پیوند

خلق جهان هم اگر تو نیک بسنجی

هیچ برون نیستند از این گُرۀ چند

یاقوی ظالمند و عاجز مظلوم

............................ـند

عده‌ای از آنچه می‌ندارد غمگین

عدۀ دیگر از آنچه دارد خرسند

سر کوی تو باز سبز شوم

گر چو بیدم قلم قلم بکنند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند

جان گرامی به جانش اندر پیوند

دایم بر جان او بلرزم، زیراک

مادر آزادگان کم آرد فرزند

از ملکان کس چنو نبود جوانی

[...]

وطواط

ای تو بر آزادگان عصر خداوند

گیتی هرگز نزاد مثل تو فرزند

یک سخن مایه هزار سخن سنج

یک هنرت زیور هزار هنرمند

هست فلک را بوفق رأی تو پیمان

[...]

ادیب صابر

زلف تو از مشک و مشک پر گره و بند

لب ز عقیق و عقیق پر شکر و قند

فتنه قند تو نیکوان خراسان

بسته بند تو جاودان دماوند

حسن تو روی تو را به نور بپرورد

[...]

جلال عضد

ای زده در مشک ناب صد گره و بند

حقّه یاقوت کرده پر شکر و قند

خسته تن عاشقان به غمزه خون ریز

برده دل دوستان به لعل شکرخند

شوق تو صد فتنه در نهاد من انداخت

[...]

صفی علیشاه

هرچه‌ نه‌ پیوند یار بود بریدند

وآنچه‌ نه‌ پیمان دوست‌ بود شکستند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه